فیلم ، افشاگری های جدید درباره زندگی هیتلر ، زنان زندگی هیتلر و هِس
به گزارش دَبی بلاگ، هیتلر مرده اما تاریخ همچنان زنده است و تقریبا تمام جوانب زندگی و جنایات این مرد را در خود ثبت نموده، با این همه، هنوز هم نکات زیادی در خصوص او وجود دارد که بسیاری از مردم از وجود آنها بی خبرند. در این مطلب حقایقی در خصوص زندگی خصوصی رهبر آلمان نازی و معاونش آمده که مطمئنا از آنها بی خبر بوده اید.
به گزارش خبرنگاران، فرادید به نقل از دیلی میل نوشت: هیتلر در سال 1930 به یکی از منشی های خصوصی خود وظیفه ای محول کرد که نیازمند رازداری و احتیاط بود: آنالیزِ اصل و نسبِ دختری 17 ساله که هیتلر او را در یک استودیوی عکاسی در مونیخ، جایی که او به عنوان دستیار کار می کرد، دیدار نموده بود. هیتلر می خواست مطمئن گردد دختر از نژادِ خالصِ آریایی است. مارتین بُرمن، منشی خصوصی هیتلر، بعد از آن که تحقیقاتِ خود را تکمیل کرد به هیتلر اطمینان داد در خونِ اِوا براون، همان دختری که در استودیوی عکاسی کار می کرد، حتی یک قطره خونِ غیرآریایی هم پیدا نمی گردد.
اوا براون و هیتلر
از آن زمان به بعد بود که هیتلر مرتباً به استودیو می رفت و اِوا را با خود به سینما یا رستوران می برد. هیتلر از سال 1932 روابطِ نزدیک تری را با اِوا آغاز کرد. از بعضی جهات، اِوا شباهتی به زنانگیِ قالبیِ حزب نازی نداشت: او سیگار می کشید، داستان آخرین رقصنده های آمریکایی را دنبال می کرد، مجلات مد را می خواند و آرایش می کرد. اما از جهاتِ دیگر، او مطلوب هیتلر بود: ورزشکار و خوش هیکل بود، یک بلوندِ واقعی بود و تقریباً هیچ علاقه ای به سیاست نداشت؛ و از همه این ها بهتر این بود که او به لحاظ احساسی هنوز نابالغ بود و به راحتی می شد ذهنیت او را دستکاری کرد.
اِوا بعد از آن که به هیتلر اجازه داد اغوایش کند و با او همبستر گردد، دچار آشفتگیِ روحی شد، او تصور می کرد رها شده است، زیرا به ندرت هیتلر را می دید. یک روز، اِوا در اوجِ استیصال، نامه خداحافظی اش را نوشت و به خودش شلیک کرد. گلوله به گردنش اصابت کرد و درست از کنار شاهرگ عبور کرد. اِوا که به شدت خونریزی داشت، توانست در همان حال دکتر را خبر کند. هیتلر از شنیدن خبرِ اقدام به خودکشیِ اِوا شوک زده شد و به اِوا قول داد بیشتر با او دیدار داشته باشد؛ تعهدی که هیتلر فقط چند سال به آن پایبند ماند.
سال 1939. اوا براون و خواهرش در سمت چپ و راست هیتلر ایستاده اند
در سال 1935، او حتی برای هفته ها با اِوا تماس تلفنی هم نگرفت. وقتی اِوا بالاخره پیروز شد هیتلر را برای دو ساعت دیدار کند، هیتلر حتی بدون این که خداحافظی کند راهیِ برلین شد. اِوا دو ماهِ تمام نوساناتِ خلقی شدید را تجربه می کرد، وقتی در ماه مه آن سال حالت هیستری شدیدی را تجربه کرد برای آن که بخوابد قرص خواب را بیشتر از حدِ مجاز مصرف کرد. این بار خواهرش به موقع او را پیدا کرد. در این مقطع بود که هیتلر فهمید باید رابطه خود با اِوا را آشکار و عمومی نماید.
او اِوا را با خودش به راهپیمایی های حزب نازی در نورنبرگ برد و او را به یک بانویِ به مراتب بلوندتر از اِوا به نام مگدا گوبلز معرفی کرد. مگدا همسر رئیس تبلیغات حزب نازی بود که از دیدنِ دختری دمدمی مزاج با چهره ای ناراضی در جایگاه وی آی پی بسیار متعجب شده بود. وقتی اظهارنظرهای منفیِ مگدا درباره اِوا به گوش هیتلر رسید، هیتلر به قدری عصبانی شد که مگدا را برای 6 ماه دیدار نکرد.
هیتلر در سال 1936 اِوا را با خود به بِرگُف، استراحتگاهش در کوه آلپ در نزدیکیِ برشتسگادن، برد. اما نمی خواست سروکله این معشوقه، وقتی او با دولتمردان خارجی یا افرادِ مهم مملکتی دیدار دارد، در اطرافش پیدا گردد. اِوا اغلب در اتاقش حبس می شد یا به ویلایش در مونیخ بازگردانده می شد یا به او گفته می شد چند ساعتی در محل حضور نداشته باشد.
با این حال، نفوذ بی صدای اِوا بود که باعث شد ژوسف و مَگدا گوبلز هرگز فکر خرید ملکی در نزدیکی محل اقامت اِوا را در سر نپرورانند. یک روز مگدا که آن زمان در ماه های سرانجام بارداری اش بود و خم شدن برایش کار ناممکنی بود از اِوا پرسید: آیا برایش اشکالی ندارد بندِ کفش او را ببندد. اِوا زنگ را با خونسردی به صدا درآورد و از پیشخدمتش خواست این کار را برای مگدا انجام دهد.
زندگی در برگف بسیار آرام بود. اغلب روزها، هیتلر و اِوا در ساعتِ 4 عصر با هم کیک و چای می خوردند و هیتلر نیز در حالی که روی جایگاه نشسته بود خوابش می برد. شب ها به دیدنِ فیلم یا یکی از سخنرانی های بی سرانجامِ هیتلر که طی آن مخاطبان کوشش می کردند بیدار بمانند، می گذشت.
در طولِ دوران جنگ اِوا کوشش کرد بیشتر از قبل خودش را تحمیل کند. وقتی نازی ها استفاده از لوازم آرایشی را ممنوع کردند او به آنها اثبات کرد باید در موردش استثنا قائل شوند؛ و وقتی زنان معمولی مجبور بودند از دستمال های خانگی در روزهای عادت ماهانه استفاده نمایند او اصرار داشت که نوار بهداشتی مصرف کند. سهمیه بندی لباس هیچ اثری روی او نداشت. اِوا همچنان هر روز سه دست لباس تعویض می کرد؛ یک لباس برای ناهار، یکی برای چای و یکی برای شام که اغلب از بهترین خانه های مد در ایتالیا و فرانسه خریداری شده بودند.
وقتی تعیین شد که آلمان در حال شکست است، او اصرار کرد در پناهگاهِ هیتلر در برلین به او بپیوندد. او به منشی خصوصی هیتلر گفت: آماده ام، چون همه چیزهای خوب زندگی ام را به رئیس مدیونم. فضای جشن تولد هیتلر در 20 آوریل سال 1945 بیشتر از معمول غمناک بود. آن روز صبح، توپخانه شوروی بمباران شهر را آغاز نموده بود. هیتلر خیلی زود به تختخواب رفت. اما اِوا می خواست قدری بیشتر خوشگذرانی کند. یکی از منشی های جوانِ هیتلر حالِ اِوا را این طور توصیف نموده است: اِوا آتشی خاموش نشدنی در چشم هایش داشت؛ او می خواست برقصد، نوشیدنی بنوشد و فراموش کند.
در روز 29 آوریل، اِوا و هیتلر زن و شوهر شدند. چند ساعت قبل از مراسم عروسی، هیتلر در آخرین وصیت نامه خود نوشت: من اکنون، پیش از آن که به این وجودِ خاکی سرانجام دهم، تصمیم گرفتم دختری را برگزینم که بعد از سال ها دوستی وفادارانه، تصمیم گرفت داوطلبانه به شهری که تقریباً محاصره است، بازگردد و سرنوشتش را با من سهیم گردد. آرزوی اوست که در زمان مرگ همسر من باشد.
در این مهمانی، که با حضور بُرمن و گوبلز برگزار گردید، اِوا یک لباسِ ابریشمی به تن نموده بود و بهترین جواهراتش را انداخته بود. راننده هیتلر درباره این صحنه گفته است: پناهگاه زیر آتشِ خمپاره ها بود، اما فضای مهمانی، فضایِ شادی بود. نوشیدنی و ساندویچ وجود داشت و همه آنها دلتنگی برای گذشته را نشان می دادند.
روز بعد، در ساعتِ 3:15 دقیقه، هیتلر و اِوا در فضای خصوصی خودشان پذیرایی شدند. پیشخدمتِ هیتلر و بُرمن پیش از ورود به اتاق چند لحظه ایستادند. وقتی بُرمن دو جنازه را روی کاناپه دید رنگش مثل گچ سفید شد. هیتلر سم مصرف نموده بود - سیانور - و بعد با یک هفت تیر با گلوله های 7.65 میلی متری، که جلوی پایش روی زمین افتاده بود، به شقیقه اش شلیک نموده بود. اِوا لباسِ سیاه به تن داشت و در کنار او روی زمین افتاده بود. پیشخدمتِ هیتلر درباره این صحنه گفته است: آثار سم روی صورتِ زیبای اِوا مشاهده می شد، او 33 سالش بود.
- السا، همسرِ هِس
هِس یک نازی متعصب و معاونِ هیتلر در بین سال های 1933 تا 1941 بود. او هر سال به مناسبت فرارسیدن کریسمس در رادیو پیغام تبریک داد، در تعداد زیادی راهپیمایی های فاشیستی سخنرانی کرد و قوانینی علیه حقوقِ یهودیانِ آلمانی امضا کرد.
السا پرلِ 20 سالش بود و در خوابگاهی دانشجویی در مونیخ زندگی می کرد که با یکی از ساکنانِ خوابگاه تصادفی دیدار کرد. او یک یونیفرم قدیمی به تن داشت که بعضی جاهایش پاره شده بود. چهره استخوانیِ این مرد با ابروهایِ پرپشت و تقریباً پیوسته، چشم های گودافتاده و حالتی نگران توجه السا را به خود جلب کرد. مرد خودش را رودولف هس معرفی کرد. السا که دختر یک پزشک بود در نگاهِ اول شیفتۀ این مرد شد. البته بعدها فهمید که هِس تمایلی به برقراری رابطه صمیمانه جنسی ندارد.
السا در سمت چپِ هس نشسته است
تداوم رابطۀ آنها مدیونِ علاقه مندی مشترکشان به هیتلر بود. آنها در سال 1920 فکر می کردند هیتلر مردی است که قرار است آلمان را در راستاِ افتخار و شکوه قرار دهد. هِس 26 ساله و یک کهنه سربازِ دورانِ جنگ جهانی اول بود. او خیلی زود واردِ منازعاتی شد که بین هواداران حزبِ نازی و مخالفانِ چپی رخ می داد. السا نیز وقتش را صرفِ پخش کردنِ برگه های تبلیغاتی حزب، نصب پارچه نوشته و تهیه روزنامه حزب می کرد. پاداشِ تمامِ این کوشش ها این بود که می توانستند وقتشان را با قهرمانشان سپری نمایند.
السا بعدها گفته بود که هیتلر از اَدابازی لذت می برد و هیچ چیزی را به اندازه گوش دادن به داستان های خنده داری که خوب تعریف گردد، دوست ندارد؛ البته منوط به این که خودش موضوعِ ادابازی ها و داستان های خنده دار نباشد. هیتلر به السا اعتمادِ زیادی داشت و یکی از نشانه های محکم آن این است که بعد از آن که هِس به سمتِ معاونِ هیتلر منصوب و تبدیل به یکی از معدود مردانی شد که اجازه داشتند هر زمانی که می خواهند با هیتلر دیدار نمایند، السا کتابِ نبردِ من هیتلر را ویراستاری کرد.
اِلسا 7 سال در رابطهِ دوستی با هِس بود و دیگر نمی توانست به این شکل از زندگی ادامه دهد. در این مقطع نیز هیتلر بود که یک روز که هر سه نفری در کافه نشسته بودند دستانِ اِلسا را گرفت و او را برای هِس خواستگاری کرد. هیتلر به السا گفت: آیا هرگز به ازدواج با این مرد فکر نموده ای؟ هِس که قادر به ردِ درخواستِ هیتلر نبود، قبول کرد و آنها در سال 1927 با هم ازدواج کردند.
السا به همراه تنها فرزندش ولف
اما هِس تمایلی به رابطه زناشویی نداشت. السا به یکی از دوستانش درباره این شرایط شکایت نموده و گفته بود: فکر می کنم یکی از دخترانِ صومعه هستم. هِس در یک ویلای نسبتاً زیبا ساکن بود و در تعطیلات مرتباً به کوهپیمایی و اسکی می رفت. آنها دوست داشتند خودشان را هوادار هنر نشان دهند و نقاشی های نقاشِ امپرسیونیست، جورج شریمف را گردآوری می کردند که بعدها حزبِ نازی او را به دلیل آنچه تنزلِ هنر نامید تقبیح کرد.
وقتی هیتلر - که همواره از آثار شریمف نفرت داشت - در سالِ 1934 روی دیوارِ خانه این زن و شوهر نقاشیِ شریمف را دادید از شدتِ قبیح بودن آن آشفته شد. تا آن زمان هِس انتخابی معقول برای پیروزیتِ هیتلر بود؛ در سال 1934 بیش از 10 سال بود که هِس رئیسِ حزب و دستِ راستِ هیتلر محسوب می شد. اما بعد از آن روز هیتلر نظرش را تغییر داد و به معاونِ مطبوعاتی خود گفت: نمی تواند اجازه دهد کسی که بویی از احساس نسبت به هنر و فرهنگ نبرده معاونِ او باشد. هیتلر یگانه نازی ای نبود که هِس را فاقد صلاحیت می دانست و پیروز به کشفِ خطای او شده بود.
مگدا، همسرِ رئیسِ تبلیغاتِ هیتلر، ژوف گوبلز، نیز مدعی بود مهمانی هایی که در خانه هس برگزار می گردد آن قدر کسالت آور است که بیشتر افراد از شرکت در آن امتناع می نمایند. هیچ کس در این مهمانی ها حق نداشت سیگار بکشد. مگدا می گوید: مکالمات به اندازه نوشیدنی ها کسالت آور و بی محتوا بود. السا کوششش را می کرد تا بی اعتناییِ همسرش را جبران کند، اما کار سختی بود. برای مثال، وقتی فیلم ساز معروف رِنی رِفِنستال، برای صرفِ چای به خانه آنها سر زد، هِس بدون این که حتی کلمه ای حرف بزند کنارش نشست. با این که این زوج توسطِ رهبرانِ نازی مسخره می شدند، اما کهنه گرایی و تعصبشان را کنار نمی گذاشتند.
السا هر سال در مقابلِ همایشِ حزبِ نازی که در نورمبرگ برگزار می شد سخنرانی می کرد. نه او و نه همسرش حتی یک بار علیه قوانینی که وضع می شد، اعتراض نمی کردند. السا بدون این که متوجه باشد عصبانیت هیتلر را برانگیخته بود. هیتلر در محافل خصوصی مدام از جاه طلبی او انتقاد می کرد و از این که او کوشش می نماید بر مردان مسلط گردد و بنابراین زنانگی خود را از دست داده است شکایت داشت. هیتلر فکر می کرد زنان نباید اندیشه سیاسی داشته باشند و اگر دارند باید دهانشان را بسته نگه دارند.
السا و ولف
هیتلر خودش گیاهخوار بود، اما وقتی که السا و هس هم از او پیروی می کردند، عصبانی می شد. یک بار که هیتلر هس را برای صرف ناهار دعوت کرد، هس ظرف ناهارش را با این شرح که غذای او باید مخصوص باشد و خاستگاهِ بیودینامیک داشته باشد با خودش برد. این کار او هیتلر را عصبی کرد، طوری که دیگر هرگز هس را برای صرف ناهار دعوت نکرد و گفت: بهتر است همواره ناهارش را در خانه صرف کرند.
از آن طرف هس و السا از این که نمی توانستند بچه دار شوند احساس نگرانی می کردند. آنها که خود را پرچمداران حزبِ نازی می دانستند، از این که نمی توانستند یک عضوِ دیگر به این حزب اضافه نمایند احساسِ شرم می کردند. هِس برای فائق آمدن به بی تمایلی اش به روابطِ زناشویی آغاز به مصرفِ هورمون کرد. کوشش او جواب داد و السا در سال 1937 حامله شد. هس که علاقه زیادی به داشتنِ فرزندِ پسر داشت، دنبال زنبورها می کرد تا در یک بطری حبس کند و هر روز بشمردشان. یک افسانه مردمی می گفت، اگر در فصل تابستان تعداد زنبورها زیاد گردد می توانید انتظار داشته باشید که فرزندتان پسر گردد.
وُلف، تنها فرزندِ آنها، همان سال به جهان آمد. گوبلز می گوید هِس رقصی از شادی داشت گویی یک سرخپوست است که می رقصد. او سپس به تمام رؤسای محلی حزب دستور داد تا از گوشه گوشه آلمان برایش کیسه های خاک بفرستند تا برایش یک گهواره از خاکی که متعلق به کلِ آلمان است درست نمایند و او زندگی اش را به صورتِ نمادین بر خاکِ پدری آغاز کنید.
گوبلز این درخواست را بسیار عجیب توصیف کرد و یک کیسه کودِ کشاورزی از باغچه خانه اش برای هس فرستاد. چهار سال بعد السا متوجه شد همسرش بسیار آشفته است. او متوجه شد همسرش مخفیانه مشغول انجام کاری است. او واقعاً داشت کاری مخفیانه انجام می داد. 10 ماه مه سال 1941، هس و السا در ساعتِ 2 بعدازظهر با هم چای نوشیدند. السا به یاد می آورد: قبل از این که برود، دست مرا بوسید و در آستانه درِ اتاق فرزندمان ایستاد، او سپس چهره ای بسیار جدی به خودش گرفت و به فکر عمیقی فرو رفت.
السا در بازگشت از دیدار با هس به همراه ولف و همسرش- سال 1947
هِس، بدونِ اطلاعِ السا، سوار هواپیمایی شد و به سمتِ اسکاتلند پرواز کرد تا بین آلمان و بریتانیا صلح ایجاد کند. به نظر می رسد او در بازی های المپیک تحتِ تأثیر دوکِ همیلتون قرار گرفته بود که تمایل زیادی به صلح با آلمان داشت. هس امیدوار بود بتواند بریتانیا را متقاعد کند که جنگ را ترک کند - به این نحو هیتلر می توانست تمام تمرکزش را روی تصرف روسیه بگذارد. وقتی هس آن شب به خانه بازنگشت، السا نگران شد. تا دور روز بعد نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده است. او همسرش را 28 سال ندید. هیتلر به هیچ وجه نتوانست علت کار همسر او را درک کند و با خشم و عصبانیت واکنش نشان داد. او به سرعت تمام کارکنانِ هس را دستگیر کرد و بعضی از آنها را تا سالِ 1944 به اردوگاه فرستاد.
السا نیز مانند بقیه توسطِ منشی خصوصی هیتلر، مارتین برمن، بازپرسی شد. برمن از السا خواست فهرست تمام اجناسی را که در آپارتمانِ هس و متعلق به السا بود تهیه کند. کاشف به عمل آمد که از تمام چیزهایی که در آپارتمانِ هس بود فقط قالیچه ها به السا تعلق داشت و بقیه اموال دولتی بودند. یکی از معدود حامیانِ السا، اِوا براون، معشوقه هیتلر بود که به السا گفت: من تو و همسرت را از همه بیشتر دوست دارم. لطفا اگر چیزی برایت غیرقابل تحمل شد به من اطلاع بده، چون می توانم بدونِ دخالتِ برمن با هیتلر صحبت کنم.
شواهدی وجود دارد از این که اِوا بوده که با تشویق هیتلر مانع دستگیری السا شده است و از هیتلر درخواست نموده به السا مقرری ماهانه اختصاص دهد. البته هیچ کدام از این دو مورد مانع نشد که همسر هس از حزب رانده نگردد و آینده ای نامطمئن پیش روی خود تصور نکند.
هس فهمید دولتِ بریتانیا هیچ قصدی برای سازش با هیتلر ندارد. آنها معاون هیتلر را تا سرانجام جنگ زندانی کردند. او دو بار اقدام به خودکشی کرد. یک بار خودش را هنگام فرود هواپیما در ارتقاع 25 پایی به بیرون پرت کرد و یک بار کوشش کرد با یک چاقوی برشِ نان سینه اش را بشکافد. هیتلر بعد از چند ماه اجازه داد السا به هس نامه بنویسد - نامه هایی که اغلب تا رسیدن 8 ماه در راه بودند. هس در یکی از نامه هایش به السا نوشت مسرور است می بیند که او هنوز به رهبر حزب نازی وفادار است.
چند ماه بعد از سرانجام جنگ او در نامه ای به همسرش نوشت اوقاتی که آنها با هیتلر سپری نموده بودند تجربه های انسانیِ شگفت آوری بود و مایه مسرت است که او از ابتدا در به وجود آمدن شخصیتی منحصربه فرد نقش داشته است.
هس در اکتبر سال 1945 به نورمبرگ منتقل و در یک دادگاه بین المللی نظامی محاکمه شد. او به حبس ابد محکوم شد. او در دادگاه شخصیتی عجیب از خودش ساخته بود، رمان می خواند، با خودش حرف می زد و خوابش می برد، در حالی که در سلول بددهنی و پرخاشگری از خودش نشان می داد. وقتی به او پیشنهاد داده شد همسرش را ببیند، او از این کار خودداری کرد.
در جولایِ 1974، او به زندانِ اسپاندائو در برلین منتقل شد. او و السا به نامه نگاری ادامه می دادند. تا سال 1955، السا یک مهمان خانه در باوارین آلپ گگردده بود و یک اتاق را برای بازگشت همسرش رزرو نگه می داشت. او تا آخر عمرش برای آزادی هس کوشش کرد.
در سال 1957، هس دوباره اقدام به خودکشی کرد. این بار او هر دو مچش را با یک تکه شیشه برید. 12 سال بعد او نزدیک بود از زخم معده جان خود را از دست بدهد. در آن هنگام بود که بالاخره پذیرفت السا و وُلف را یک بار دیگر دیدار کند. آنها اجازه نداشتند همدیگر را لمس نمایند و وُلف درباره این صحنه گفته است: نزدیک بود اشک مادرش سرازیر گردد.
بعد از آن که هس بهبود یافت، بریتانیا، فرانسه و آمریکا موافقت کردند او را آزاد نمایند. اما شوروی موافقت نکرد. آنها گفتند، ماموریتِ به اصطلاح صلح او، فقط برای این بود که به هیتلر یاری کند راحت تر بر اتحاد شوروی فائق آید. آنها همچنین به این نکته اشاره کردند که او هنوز یک نازیِ تغییرنایافته است و نوشته های او در زندان نشان می دهد هم ضد یهود است و هم از دموکراسی لیبرال نفرت دارد. اما قبول کردند ماهی یک بار دیداری داشته باشد.
هس در سال 1977 کوشش کرد شاهرگش را با چاقو ببرد. السا او را آخرین بار در اکتبر سال 1981 دید، هس آن زمان دچار پلوریزی (درد در قفسه سینه همراه با تنگی نفس) و ضعف قلبی شدید بود. ولف پشت در زندانِ اسپاندائو با روشن کردن شمع شب زنده داری می کرد. اما بالاخره هس سرنوشتش را در دستانش گرفت: او در سال 1987، در 93 سالگی، خودش را با کابل به دار آویخت. السا در سال 1995 در 95 سالگی و در خانه سالمندان از جهان رفت. از میانِ تمام چیزها، السا فقط اصولِ نامطبوعش را برای خودش نگه داشته بود.
مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی نماید.
فایل آن را از اینجا دانلود کنید: video/mp4
منبع: همشهری آنلاینdorezamin.com: دور زمین: سفر به دور زمین هیچوقت اینقدر آسون نبوده!